



به گزارش تاریخ ایرانی، این ضربان قلب «مائو تسهتونگ» رهبر بزرگ چین بود که یکنواخت شد و در حالی که دستش در دست دکتر مخصوص «لی جی سویی» بود مرد و «عصر مائو سپری شد». این نخستین فکری بود که لحظه صاف شدن دستگاه قلب در ذهن دکترش تکرار شد.
پزشکی که ۲۲ سال پایانی عمر مائو توانست از حصار ناپیدای زندگی او رد شده و چهره حقیقی او را که کمتر کسی دیده بود ببیند. چهرهای که به اعتقاد دکتر لی همچون بازیگران نمایشهای سنتی چین با آرایش غلیظی همراه بود و در پشت آن تصویری دیگر داشت. دکتر لی که در آستانه صد سالگی است سالها بعد از مرگ مائو به وصیت همسرش لیلیان که حتی زمان همراهی او با مائو در مظان اتهام بود، این چهره نادیده و زندگی خصوصی رهبر بزرگ چین را در خاطراتش برای همه مردم جهان روشن کرد. خاطراتی که این روزها با عنوان زندگی خصوصی «مائو تسهتونگ» با ترجمه محمدجواد امیدوارنیا توسط انتشارات جهان کتاب منتشر شده است. نکته مهم در کتاب این است که مترجم در زمان انقلاب فرهنگی و نهضت اصلاحات در چین زندگی کرده و از نزدیک روزگار مائو را دیده بود.
مرگ پیشوا و جسدی که میماند
خاطرات دکتر لی جی سویی از لحظه درگذشت مائو آغاز میشود. مائو آنطور که پزشکش نوشته از صبح روز ۲۶ ژوئیه ۱۹۷۶ و همزمان با زلزله شدیدی که پکن را تکان داد دچار عارضه قلبی شد. پزشکان خیلی زود فهمیدند که او سکته کرده است و خواستند که استراحت کند و سیگار نکشد. اما در سوم سپتامبر بعد از سکته سوم پزشکان فهمیدند که دیگر نمیتوانند کاری برای او بکنند. اما هیچ کسی جرات نداشت این واقعیت را به خانواده و نزدیکانش بگوید. روز هشتم سپتامبر حال او رو به وخامت گذاشت و برای لحظهای سعی کرد چشمانش را باز کند و با صدایی کم جان گفت: «رهبر، من را صدا زدید؟» اینها آنطور که دکتر لی نوشته آخرین حرفی بود که به زبان مائو آمد.
او دو ماه بود که در بستر بیماری افتاده بود و جز کادر پزشکی که ۲۴ ساعته بالای سرش بودند و خانواده و سران کشوری عالیرتبه کسی از وضعیت بد جسمیاش خبر نداشت. پزشکان بالای تخت او آمادهباش بودند و هر لحظه منتظر آخرین نفس او بودند. اما هیچ کدام جرات نداشتند این موضوع را به زبان بیاورند؛ چرا که از جان خود میترسیدند. دکتر لی یکی از معدود افرادی بود که اجازه دسترسی نامحدود به مائو را داشت و کاملا میدانست که باید چین را با این واقعیت که رهبرش در حال مرگ است، روبهرو کند و این نکته را به «جانگ» دبیر «امور محرمانه» او گفت. دکتر لی لحظهای که از مرگ مائو مطمئن شد نگران اعلام آن بود؛ چرا که میدانست از سوی همسر مائو مورد اتهام قرار خواهد گرفت اما مجبور بود این خبر را تائید کند.
چند لحظه بعد از اطمینان از مرگ مائو دفتر سیاسی حزب جلسهای تشکیل داد و تصمیم گرفته شد تا جنازه رهبر چین به مدت دو هفته نگهداری شود تا مردم ادای دین کنند. از آن جایی که هوای سپتامبر پکن بسیار گرم بود احتمال فساد جسد میرفت و دکتر باید کاری میکرد تا دو هفته این جسد سالم نگهداری شود: «یکی، دو کارشناس نگهداری جسد که نیمهشب از طرف وزارت بهداری برای همکاری من فراخوانده شده بودند، دکتر جانگ بینگ چانگ کارشناس کالبدشکافی بود. او با نگرانی به آن سوی پنجره خیره شده بود و غرق در تفکری عمیق به دوردستها مینگریست. بعدها شنیدم که او در دوران انقلاب فرهنگی بارها برای صدور گواهی فوت کسانی که به قتل رسیده یا خودکشی کرده بودند در ساعات نیمهشب احضار میشده است، چون غیرنظامیان مسلح گارد سرخ نمیخواستند چنین حقایق دردناکی ثبت شود. دکتر جانگ غالبا با مشکلاتی روبهرو میشد و حتی کتک میخورد.»
این پزشک اما از کتک خوردن نمیترسید؛ چیزی که او را میترساند انگ ضد انقلابی بودن بود. او ترسیده بود چرا دعوت شده به این منطقه ممنوعه بیاید. وقتی به او اطمینان دادند برای حفظ از پیکر مائو است خیالش راحت شده بود و شروع به مشورت کردند و به این نتیجه رسیدند که با تزریق فورمالید به رگ پایش او را تا دو هفته نگهداری کنند. آنها به شهری رفتند که مردم هنوز از مرگ رهبرشان خبر نداشتند. اما آنچه خیال لی را راحت کرد بیانیه دفتر سیاسی بود که مراقبتهای پزشکی را در حد عالی اعلام کرده بود.
اما مساله بعدی بار دیگر او را نگران کرد. از دفتر سیاسی تصمیم گرفته بودند جسد مائو را همانطور نگهداری کنند و مانند جسد لنین و استالین به نمایش بگذارند و او این کار را غیرممکن میدانست: «یاد سفرم با مائو به مسکو در سال ۱۹۷۵ و دیدارمان از جنازههای لنین و استالین افتادم. بدنهایشان آب رفته و خشک به نظر میرسید. شنیده بودم بینی و گوشهای لنین پوسیده و کنده شده و آن را با موم بازسازی کرده بودند. سبیلهای استالین نیز فروافتاده بود. فناوریهای شوروی که بسیار پیشرفتهتر از چین بود نتوانسته بود آن جنازهها را نگاه دارد، پس ما حتی تصور این را هم به ذهنیت خود راه نمیدادیم که بتوانیم جسد مائو را برای همیشه حفظ کنیم.»
او این نگرانی خود را به مارشال کهنهکار جیان یینگ منتقل کرد. او به دکتر اطمینان داد که به زودی مجسمه مومی ساخته میشود و به جای پیکر اصلی مائو جایگزین میکنند. اما تا زمانی که این مجسمه ساخته شود باید راهی برای حفظ بیشتر جسد میاندیشیدند. این راه این بود که بیشتر از حد معمول به او فورمالید تزریق کنند، اما این کار همه چیز را به هم ریخت: «نتیجه کار تکاندهنده بود. صورتش همانند توپ فوتبال باد کرد، گردنش چنان ورم کرد که همسطح کلهاش شد. پوستش نیز برق میزد و فورمالید همچون عرق از صورتش فرو میچکید. گوشهایش نیز ورم کرد و در جهت مخالف سرش دراز شد. جنازه به شکل وحشتناکی تغییر شکل داد و موجب ترس و تعجب نگهبانان و دیگر حاضران شده بود.»
وضعیت آنقدر بد بود که همه از این میترسیدند اگر کسی از سران حزب آن وضعیت را میدید عواقب بدی برای تیم پزشکی داشت. تیم پزشکی متوجه شد که اگر بدن را در حالت متورم نگه دارند مشکلی پیش نخواهد آمد اما صورتش را باید به حالت طبیعی برگردانند: «مهم این بود که بتوانیم صورت و گردنش را به حالت عادی بازگردانیم. اعضای گروه پزشکی با حوله و پارچه به ماساژ دادن صورت و گردن پرداختند. تلاش این بود که مواد شیمیایی به نقاط پایینتر جسد رانده شود. قسمتی از پوست صورت مائو براثر فشار کنده شد اما آن را با مادهای مومی و مایعی به رنگ پوست انسان چنان ترمیم کردیم که به چشم نمیآمد.»
آنها ساعتها روی جسد مائو کار کردند تا به حالت عادی در آمد. اما هنوز لباس پوشیدن بر تنش سخت بود. پس پشت لباسش را نیز با قیچی چاک دادند تا به تنش برود: «گروه ما به آرایش جنازه ادامه دادند و کار خود را چنان خوب به انجام رساندند که درست همانند خود مائو مینمود. سپس لباسها را بر تن جسد پوشانیدیم و پرچم حزب کمونیست را که نقش داس و چکش با زمینهای سرخ داشت بر روی آن کشیدیم. حدود نیمه شب نهم سپتامبر ۲۴ ساعت بعد از مرگ مائو جسدش را در یک تابوت شیشهای که هوای آن تخلیه شده بود با آمبولانس به تالار بزرگ خلق بردیم.»
پزشکان همزمان با جنگ قدرتی که برای به دست آمدن اسناد و جانشینی مائو آغاز شده بود به دنبال راهی برای حفظ جسد بودند. مشکل اینجا بود که روابط چین و شوروی در بدترین وضعیت بود و آنها نمیتوانستند از کارشناسان شوروی درباره حفظ پیکر لنین و استالین بپرسند. کارشناسان ویتنامی نیز حاضر نبودند راه نگهداری جسد هوشیمین را بگویند. دو نفر کارشناس هم به موزه مادام توسو رفتند تا زمینه ساختن مجسمه مومی را پیدا کنند و به این نتیجه رسیده بودند چینیها از آنها پیشرفتهترند و میتوانند مجسمههایی کاملا طبیعی بسازند. آنها در ادامه به این نتیجه رسیدند که جسد مائو را به نوعی مومیایی کنند. این مومیایی کردن بسیار محرمانه با نام پروژه زیرزمینی ۱۹ مه انجام شد و در نهایت در بنای یادبود مائو در میدان تیانآنمن در معرض دید عموم قرار گرفت.
مسیحای چین
«به مائو از هنگامی که برادرم او را «مسیحای چین» خوانده بود، به چشم یک قهرمان مینگریستم و اولین بار بود که نجاتبخش خود را میدیدم. با اینکه مدتی بود در تپههای معطر و نزدیک اقامتگاه مائو میزیستم، هیچگاه توفیق دیدن او را نیافته بود.»
اول اکتبر ۱۹۴۹ نخستین باری بود که دکتر لی جی سویی، پزشک جوانی که تازه از استرالیا به پکن برگشته بود، مائو را از نزدیک میدید. او در آن لحظه که در سیل جمعیت در میدان تیانآنمن ایستاده بود و پرچم سرخرنگ را در دست داشت و شعار «زندهباد جمهوری خلق چین»، «زندهباد حزب کمونیست چین» میدادند و سرودهای انقلابی میخواندند فکر نمیکرد روزگاری به مردی که مقابلش در بالاترین نقطه میدان ایستاده آن قدر نزدیک شود که زمان مرگ دستانش را بگیرد.
تشخیص غلط پزشک و رئیس بهداری جونگ نان که در بین دو دریاچه و نزدیک شهر ممنوع بود باعث شد تا لی جی سویی به عنوان رئیس این بهداری انتخاب شود که در منطقهای نزدیک به شهر ممنوع و نزدیک دفاتر «شورای دولتی» یا هیات دولت به ریاست چوئن لای بود: «علاوه بر مائو، شمار زیادی از دیگر رهبران عالیرتبه از جمله چوئن لای، لیو شائوچی، دنگ شیائوپینگ، لی شیان نیان در ویلاهای اعیانی سنتی با دیوارهای بلند میزیستند. اعضای بلندپایه اداری نیز در آنجا اقامت داشتند و به من آپارتمان کوچکی در حیاط مجتمع داده شده بود. بعدها هنگامی که آپارتمان بزرگتری در اختیارم قرار گرفت، لیلیان و پسر کوچکمان نیز به من پیوستند.»
او به عنوان مدیر بهداری جونگ نان مسئولیت مراقبت از سلامتی ساکن عالیرتبه این مجتمع و خانوادههایش در دیگر مناطق پکن شده بود. مجتمعی که او میگوید کمتر کسی توانسته طراحی داخلی آن را توصیف کند. مقامات دولتی چین در آن زمان صاحب کودکان خردسال زیادی بودند. آنطور که لی میگفت به خاطر درگیری در جنگ با ژاپن تازه صاحب فرزند شده بودند و رسیدگی به فرزندانشان باعث میشد او وقت کمی برای تفریح داشته باشد.
لی قبل از گرفتن این شغل درخواست عضویت در حزب کمونیست را داده بود اما سابقه خانوادگیاش مانع اجابت این درخواست میشد چرا که او از خمیرهای که کمونیستهای خوب از آن ساخته شده بودند نبود: «پدرم یکی از مقامات عالیرتبه در حزب ملی بود و هنگامی که چوئن لای او را دعوت به بازگشت به پکن کرد و به او پناه داد، هنوز بسیاری به او به مثابه یک «مرتجع» مینگریستند. پدر همسرم یک ارباب ثروتمند در استان «آنهویی» بود و با شروع اصلاحات ارضی در کشور، «دشمن خلق» نامیده شد، از حقوق