صفحه رسمی حجت الاسلام علی اکبر ناطق نوری در اینستاگرام، خاطره مربوط به روز تشییع پیکر امام خمینی (ره) را منتشر کرد که در ادامه می آید:
زمانی که حضرت امام در بیمارستان بستری شد، چند دفعهای به عیادتشان رفتم تا اینکه امام به رحمت خدا رفت.
دو سه روز، پیکر ایشان در مصلی بود، روزی که قرار بود امام را تشییع کنند به مسئولان، از جمله من، کروکی بهشتزهرا را داده بودند که بتوانند وارد شوند.
عجیب است، دو حادثه مهم که هر دو برای من اتفاقی بود؛ یکی حضور در مراسم استقبال امام و دیگری مراسم خاکسپاری ایشان. بعد از اینکه نماز امام را مرحوم آیتالله گلپایگانی خواند و تکبیر آخر نماز تمام شد، جمعیت به سمت جنازه امام هجوم آوردند.
به ذهنم آمد که به آن سمت نروم و خودم هم نمیدانم که چه کسی این را به من گفت، با سرعت به طرف بهشتزهرا رفتم، محافظین گفتند: «حاجآقا کروکی منطقه بهشتزهرا دست همراهمان نیست»، گفتم: «عیبی ندارد، ما داخل جمعیت میرویم». به بهشت زهرا که رسیدیم، نمیدانستیم کجا برویم، داخل جمعیت شدیم. مردم اطراف ماشین ریختند و اظهار ارادت میکردند. گفتم بگذارید ما هم با شما منتظر باشیم تا جنازه امام را بیاورند.
در همین منطقه که امام دفن شد، به وسیله کانیتنر، محوطه را محاصره کرده بودند، پاسدارانی که بالای کانتینرها بودند، وقتی مرا داخل جمعیت دیدند، اشاره کردند که بیا بالا. دست مرا گرفتند و به بالا آمدم. در داخل محوطهای که برای دفن امام آماده شده بود، جایگاهی هم برای مهمانان درست کرده بودند که دیدم حضرت آیتالله مکارم و جمعی دیگر از آقایان قم آنجا نشسته بودند.
من هم به عنوان کسی که میخواهد در مراسم شرکت کند، پهلوی آقایان نشستم جمعیت از بالای کانتینر و کانکس به داخل میپریدند، دیدم که اوضاع خیلی به هم ریخته است. برای اینکه نمیتوانستم این بینظمیها و بیبرنامگیها را ببینم، به اداره کردن آنجا مشغول شدم و با داد و فریاد یک مقداری نظم دادم.
ناگهان دیدم که هلیکوپتر حامل پیکر مطهر امام و چند هلیکوپتر دیگر آمدند. امام را داخل تابوت گذاشته بودند و یک پارچه سفیدی هم رویش کشیده بودند. پس از آنکه دستههای تابوت از هلیکوپتر بیرون آمد، جمعیت هجوم آورد، کانتینرها را له کردند و کنار ریختند.
مردم تابوت امام را از دست آقای سراج و آقای انصاری و بقیه آقایانی که همراه اینها بودند گرفتند. آقای سراج گریهکنان به طرف من آمد و گفت: «آقای ناطق جنازه را مردم گرفتند.» من هم با عصبانیت گفتم: «اینطوری جنازه را میآورند؟» آقای انصاری هم در شلوغی رفت بالای کانتینر و میخواست با بلندگو مردم را ساکت کند، اصلاً هیچ بلندگویی آنجا کار نمیکرد. مردم جنازه را به دست گرفتند، گاهی جنازه در داخل مردم گم میشد.